Chashmandaz  Sozialism

چشم انداز سوسیالیسم در برش تاریخی

 

 

از سوسیالیسم اردوگاهی، تا سوسیالیسم دموکراتیک!

۱ ــ سیر تکوینی سوسیالیسم

اندیشه ی سوسیالیستی، دایر بر برابری جوئی و برابری خواهی انسان ها، تلاش برای زدودن نابرابری های اقتصادی ــ اجتماعی  و برخورداری یک سان اندامان یک جامعه، یا ساکنان یک سرزمین و امروزه  شهروندان یک کشور و یا ساکنان کره ی زمین، از ثروت های مادی و مواهب طبیعی، سازمان دادن  جامعه ای مبتنی بر آزادی و برابری همه ی انسان ها، ریشه در ذهنیت و سیر تکوینی و تکاملی جامعه ی بشری دارد و کمون های اولیه، تجلی گاه نخستین و خود به خودی جامعه های کمونیستی هستند. از این روی اندیشه ی سوسیالیستی و برقراری جامعه سوسیالیستی، نه در زمانه ی ما، نه در زمانه ی مارکس و انگلس، یا فوریه و سنت سیمون، یا حتا توماس مور و یک هزار سال پیش از او، در زمانه ی مزدک فرزانه و چه بسا، پیش از مزدک و بردیای دروغین یا راستین دوران هخامنشی، با نشانه هائی  در جامعه های دیگر، هیچ گانه اندیشه ای دور از ذهن و آرمان انسانی نبوده و این اندیشه به قدمت تاریخ بشری می رسد.

در سیر تکوینی سوسیالیسم، از کمون های نخستین تا سوسیالیسم علمی، آن چه که در هر دوره، اهمیت ویژه می یابد و اندیشه ای نو ارزیابی می شود، چه گونه گی بازپروراندن و بازیافتن  این اندیشه و چه گونه گی  پیش برد آن در کارزار اجتماعی است. شیوه ای  که پیشینیان هر کدام به نوبه ی خود، به گونه ای  برگزیده اند و برای نیل به آماج های برابری خواهی، چه در حوزه ی اندیشه و چه در حوزه ی کردار و برقراری جامعه ی سوسیالیستی، در زمانه ی خود تدبیری نو اندیشیده و به تلاشی نو دست زده اند.

در بررسی جامعه شناسانه ی سوسیالیسم علمی، خلاقیت مارکس و انگلس در این است که با نقد سوسیالیسم ذهن گرائی، نارسائی های این گونه برداشت از  جامعه، سوسیالیسم و مناسبات اجتماعی  و چهارچوب های فکری سوسیالیست های ذهن گرای پیش از خود و یا هم زمان خود را در ترازوی نقد طبقاتی می نشانند و با بیان کاستی ها، نارسائی ها و کج اندیشی های آنان در واقعیت های جامعه شناسانه و دیالکتیک تاریخی، در جست و جوی شیوه های نوینی بر می آیند و سوسیالیسم پیش از خود را که تنها شایسته ی نام آرمان شهری دارد، کنار زده،  در چهار چوب جامعه شناسی طبقاتی، سمت یابی سوسیالیسم کارگری جهان شمول را بر پایه ی رشد نیروهای مولده و پدید آمدن طبقه ی کارگر، به عنوان بالنده ترین طبقه ی اجتماعی در  فرایند جامعه صنعتی نشان می دهند. فرایندی که ریشه در مناسبات اجتماعی و مبارزه ی طبقاتی دارد و با  پدید آمدن طبقه ی کارگر به عنوان فروشنده ی نیروی کار در جامعه صنعتی در پیوند تنگاتنگ است.  چشم انداز سوسیالیسم علمی در واقعیت اجتماعی با پدید آمدن طبقه ی کارگر، به عنوان آنتی تز طبقه ی سرمایه دار، و پدیده سوسیالیسم به عنوان سنتزی نوین و بدیل نظام سرمایه داری، در راستای تکوین تاریخ طبقاتی و در راستای هم  آهنگی روبنا و زیر بنا، با توجه به رشد نیروی بلنده ی طبقه ی کارگر!  

مارکس و انگلس به عنوان اندیش مندان بزرگ سده ی نوزده و رهبران تاریخی جنبش مبارزاتی  نوپای کارگری ــ کمونیستی و پشتیبانان ثابت قدم مبارزات استقلال خواهانه ی ملت های در بند اروپائی، همان گونه که اندیش مندان مکتب بورژوائی، در طی دو سده و در متن جامعه ی فئودالی، یا نیمه فئودالی ــ نیمه سرمایه داری، چهارچوب های کلی نظام بورژوائی آتی را ترسیم و پی ریزی می نمودند؛ در چشم انداز مبارزه ی طبقاتی کارگران در  جامعه ی طبقاتی سرمایه داری، چهارچوب های جامعه ی سوسیالیستی آینده را نمودار ساختند

آنان با نقد مقوله های بورژوائی و از آن میان،  محدودیت دامنه ی آزادی بیان و عقاید تا آزادی احزاب،  روزنامه نگاری، اجتماعات و مسافرت،  بر ناپی گیر بودن، ناتمام بودن و نا رسا بودن و انحصاری بودن آن ها انگشت می گذاشتند که تنها در جهت منافع طبقاتی بورژوازی است و در کنار نیروهای سرکوب گر نظامی، انتظامی و امنیتی، ابزارهائی هستند در خدمت دیکتاتوری طبقه ی فرمان روا!

با توجه به این واقعیت، پرولتاریا می باید با فرمان روائی خود، به محدودیت ها و نارسائی های، آزادی های بورژوائی به مبارزه برخاسته، سطح آن ها ارتقا بخشد و با پایان دادن به استثمار طبقاتی، با آزادی  و خودرهائی خود،  دیگر طبقات و لایه های در بند را هم رها سازد. از  این زاویه و درک این ضرورت، انقلاب سوسیالیستی و برقراری جامعه ی سوسیالیستی، ضرورتی است تاریخی، حیاتی  و انکارناپذیر که با پدید آمدن طبقه ی کارگر در جامعه صنعتی به عنوان بدیل سرمایه داری پیوند تنگاتنگ دارد. در نیجه انقلاب سوسیالیستی به رهبری پرولتاریای آگاه و سازمان یافته در سازمان های طبقاتی و حزبی خود،  می تواند و می بایستی در حلقه های پیش رفته ی جهان سرمایه داری، به ویژه بریتانیا، فرانسه، آلمان و یا آمریکای شمالی رخ دهد و سوسیالیسم واقعی جامه  عمل پوشد.

۲ ــ سوسیالیسم و ضرورت انقلاب  

اگر چه شواهد انکارناپذیر اجتماعی و اقتصادی حکایت از ناتوانی طبقاتی بورژوازی برای پاسخ گوئی به مسائل روزافزون جامعه ی صنعتی امروزی دارد و سوسیالیسم به عنوان تنها بدیل ممکن سرمایه داری، هم چنان ضرورتی است اجتناب ناپذیر برای  پاسخ گوئی به این نارسائی ها و گشایشی در نابسامانی های اجتماعی،  و تنها با بدیل سوسیالیستی می توان به استثمار طبقاتی و بهره کشی از انسان پایان داد، اما این ضرورت و این اجتناب ناپذیری سوسیالیسم و بدیل سوسیالیستی در جهان امروز به معنای آن نیست که نظام سرمایه داری با همه ی ابزارهای اوازه گری و پاس داران تا دندان مسلح اش، به خودی خود به یک نظام سوسیالیستی استحاله پیدا خواهد کرد.

چه در دیدگاه های مشترک و یگانه ی مارکس و انگلس در سده ی نوزده و چه در دیدگاه های دوگانه، یا  گونه گون لنین،  روزالوکزامبورگ و دیگر اندیش مندان و مبارزان برجسته ی  سده ی بیست ام، تاکید بر انقلاب و تداوم مبارزه برای سازمان دهی انقلاب پیش شرط گذار سوسیالیستی است و تاکید بر ضرورت  مبارزه و سازماندهی نیروهای انقلابی! به بیان روشن تر، برقراری جامعه ی سوسیالیستی در گرو انقلاب سوسیالیستی است و نه در خود به خودی بودن سوسیالیسم در پرتو دگردیسی سرمایه داری!

همان گونه که نظام برده داری، به سبب شورش های مداوم و تاریخی برده گان، جای خود را به نظام زمین داری می سپارد و نظام فئودالی با انقلابات بورژوائی قدم به قدم و کشور به کشور، میدان را برای نظام پیش رفته ی سرمایه داری باز می گذارد، نظام سرمایه داری را هم باید قدم به قدم و کشور به کشور از عرصه ی قدرت پائین کشید.

جهانی بودن سوسیالیسم و انقلاب جهانی سوسیالیستی بدان معنا نیست که در یک صبح روشن، زنان و مردان سوسیالیست، پیشاپیش توده ها،  دون کیشوت وار، یا به شیوه ی امام زمانی و  بازگشت مسیحیائی، انقلاب خواهند کرد و جهان به یک باره گل و بلبل خواهد شد. از این روی، از اصل جهانی بودن پرولتاریا و طبقه ی جهانی پرولتاریا، نمی توان به انقلاب جهانی رسید. چنین برداشتی از بنیاد نادرست است زیرا سرمایه داری هم به نوبه ی خود جهانی بود، اما جهان به یک باره سرمایه داری نشد و انقلاب بورژوازی در کشورهای سرمایه داری، به یک باره و هم زمان صورت نگرفت. برای نمونه در دو کشور رقیب و به میزان زیادی هم تراز فرانسه و بریتانیا، انقلاب بورژوائی به فاصله ی بیش از یک سده رخ داد و هر چند بورژوازی بریتانیا سازش کار بود و مسایل خود را در سازش های آن چنانی با طبقه ی زمین دار و اشرافیت سنتی و جامعه ی روحانیت پیش می برد؛ بورژوازی فرانسه در فرایند انقلاب، به عنوان طبقه ی سه، یا نیروی سوم طبقاتی، سازش ناپذیرتر جلوه می نمود و هر دو طبقه ی اشراف و روحانیت را با یک چوب می زد.

۳ ــ تجربه ی سوسیالیسم در یک کشور

با شکست کمون پاریس و بازماندن کمون از فراروئی به یک انقلاب سوسیالیستی، نخستین تجربه ی انقلاب سوسیالیستی و برقراری موقت یک نظام شورائی، نه در کشورهای پیش رفته ی اروپائی و دموکراسی های بورژوائی، که  در روسیه ی تزاری، با حکومتی سخت سرکوب گر، کشوری نیمه صنعتی و در وجه غالب دهقانی، محاصره در حلقه ای از مستعمرات و شبه مستعمرات دهقانی و به اعتبار شهرنشینی، در بردارنده ی چند شهر نیمه صنعتی و به نوبه ی خود، چون جزایری  در محاصره ی روستاها به وقوع پیوست!

در چرائی روی داد انقلاب سوسیالیستی در روسیه ی تزاری به عنوان سست ترین حلقه ی امپریالیستی و این که چرا انقلاب سوسیالیستی و انقلاب های دموکراتیک توده ای با سمت گیری سوسیالیستی قدم به قدم به کشورهای کم تر پیش رفته، یا نیمه پیش رفته، مستعمرات و شبه مستعمرات  و حاشیه ی سرمایه داری سرایت نمود، آسان ترین و کوتاه ترین پاسخ آن است که در حلقه های پیش رفته ی بورژوائی، بورژوازی  توانسته است با توجه به دامنه ی پیش رفت های صنعتی، توان مالی و قدرت اقتصادی، به بازخرید پرولتاریای خودی بپردازد و سوسیال دموکرات های بورژوامنش، با برقراری کمک های اجتماعی، در نقش دلالان سرمایه داری  با جذب سازمان های کارگری، کارگران و زحمت کشان فکری و جسمی شهر و روستا، آنان را در چهارچوب بقای نظام سرمایه داری به ادامه ی به بود زنده گی  و تامین آتیه ی خود امیدوار ساخته، از حرک به سوی انقلاب و مانورهای انقلابی باز داشته اند. اما  در حلقه های سست زنجیره ی امپریالیستی یا سرمایه داری،  امکان بازخرید پرولتاریا و توده های تخته قاپو هنوز هم میسر نیست. زیرا نه بورژوازی خودی و نه بورژوازی جهانی، هیچ کدام به تنهائی و یا هر دو با هم، نه توان تامین هزینه ی بازخرید پرولتاریا در حلقه های کم تر پیش رفته را دارند و نه توان پاسخ گوئی به گستره ی نارسائی ها و انبوه تضادهای انباشته از دوران مادون سرمایه داری را که به سبب تشدید فشار اقتصادی و شدت دامنه ی استثمار، به فرازهای انفجاری می رسد.     

نبوغ لنین در این است که هم در حوزه تئوری و هم در حوزه ی کردار به مساله ی انقلاب سیاسی و فراروئی  انقلاب سیاسی به انقلاب اجتماعی در روسیه ی تزاری پاسخ می دهد و با درایت و دوراندیشی خود، استحاله ی سرمایداری جهانی از لیبرالیسم رقابتی، به سرمایه داری انحصاری و بهره مندی احتمالی پرولتاریا از تضادهای امپریالیستی و رقابت های خصمانه ی آن ها را می بیند و با تدوین تئوری امپریالیسم، به عنوان آحرین مرحله ی رشد سرمایه داری، در بیان  چرخش سرمایه داری لیبرال به سرمایه داری انحصاری، ادغام سرمایه داری مالی با سرمایه داری صنعتی،  و کسب هژمونی سرمایه داری مالی را  که در عصر خود یک کشف داهیانه است، مدلل می سازد و در چشم انداز  رقابت های امپریالستی برای دست یابی انحصاری بر بازارهای جهانی و جنگ جهانی بر سر مستعمرات و یا تجدید تقسیم مستعمرات و بازار جهانی،  امکان پدید آمدن بحران های سیاسی و فرارسیدن دوران انقلابی را می بیند. فرارسیدن دوران انقلابی  برای گذار سوسیالیستی و امکان انقلاب سوسیالیستی در حلقه های ضعیف امپریالیستی؛ مساله ای که پس از یک صد سال، هنوز هم در گفتمان چپ جهانی جای گاه ویژه ای دارد

لنین که هم چون مارکس و انگلس باور داشت انقلاب سوسیالیستی در کشورهای صنعتی پیش رفته به وقوع خواهد پیوست، مدت ها بر آن بود که انقلاب روس، یک انقلاب دموکراتیک خواهد بود با سمت گیری سوسیالیستی! و با توجه به ناتوانی بورژوا ــ لیبرال های روس است که در آستانه ی سده ی بیستم  وظایف  سوسیال دموکراسی را در چهارچوب یک انقلاب بورژوا ــ دموکراتیک در روسیه ی تزاری  با دقت و وسواس تبیین می نماید و یک دهه دیرتر در آستانه ی  جنگ جهانی اول و رشد سرسام آور نیمه پرولتاریا، به عنوان ذخیره ی انقلاب پرولتری و نیز شکست انقلاب فوریه و ناتوانی بورژوازی لیبرال  و جناح ها بندی های راست سوسیال دموکراسی روس است که در ماه های پرشتاب بین دو انقلاب فوریه و اکتوبر،  در دیدگاه لنین  چشم انداز انقلاب سوسیالیستی به رهبری حزب بلشویک به عنوان دربردارنده و سازمان دهنده ی  کارگران پیش رو، انقلابی در افق نمایان می شود. انقلابی  با مباشرت کارگران و دهقانانی که ملبس به لباس سربازی هستند و به اجبار به خدمت نظام در آمده و به جبهه های جنگ گسیل می شوند.

لنین با تیزبینی خود در این سست ترین حلقه ی امپریالیستی، روسیه ی  بورژوا ــ فئودال، با توجه بر انباشت تضادهای از پیش آماده و نشدید بحران ناشی از جنگ برون مرزی است که در چشم انداز بحران انقلابی امکان انقلاب توده ای به رهبری پرولتاریای روس و گذار سوسیالیستی در این کشورهای امپریالیستی نیمه پیش رفته را  فراهم می بیند، امکانی که در پرتو آن  حزب بلشویک، خواهد توانست با انضباط آهنین خود و تکیه بر بخش پرولتاریای آگاه و پیش رو روس،  کارگران، دهقانان، نیمه پرولترها  و سربازان را به رژه ی انقلابی فراخواند و بی گمان نقش سازماندهی حزبی در روی داد انقلاب اکتوبر را به عنوان نقشی تاریخی نمی توان از نظر دور داشت.

تجربه ی انقلاب اکتوبر، چه در عمل و چه در تئوری، امکان انقلاب سوسیالیستی در حلقه های ضعیف سرمایه داری و گذار سوسیالیستی را نشان داد و اگر انقلاب سوسیالیستی در روسیه و یک دوجین از کشورهای اروپای خاوری و آسیا، در بردارنده ی نیمی از قاره ی اروپا و آسیا، نتوانست با بنای یک نظام پای دار سوسیالیستی، مبتنی بر اقتصاد سوسیالیستی و برنامه ریزی دموکراتیک توده ای راه بازگشت به نظام سرمایه داری را برای همیشه سد سازد و پس از یک دوره هفتاد ساله، با دگردیسی خود، مسیر بازگشت به سرمایه داری را پیمود، بی گمان در ریشه یابی این شکست، در کشورهای اردوگاهی تنها نمی توان بر نامساعد بودن زمینه  اولیه انقلاب، یا انقلاب در یک کشور انگشت گذاشت و نقش فساد درونی حزب و دولت، سد ساختن مسیر ابتکارات فردی و جمعی و کاربرد شیوه های سرکوب گرایانه پلیسی و دیوان سالاری حزبی و دولتی را نادیده انگاشت.

اگر چه لنین هم، مانند تروتسکی و دیگر رهبران سوسیال دموکرات روس، و به اعتبار زمانی، پیش از تروتسکی و شمار دیگری از آنان براین باوربود که انقلاب سوسیالیستی باید یک انقلاب جهانی باشد و انقلاب در یک کشور با شکست رو به رو خواهد شد. حتا زمانی دراز ابا داشت که مرحله ی انقلاب روس را سوسیالیستی بداند و در برخورد با خط و نشان کشیدن های دوران پس از انقلاب تروتسکی که می گفت دیدی انقلاب همان گونه که من می گفتم سوسیالیستی بود، پاسخ  می داد گفتی اما زود گفتی! در نتیجه پس از روی داد انقلاب سوسیالیستی اکتوبر، به روشنی بر زبان جاری می سازد  که انقلاب روس باید آن اندازه پای داری به خرج دهد تا یک رشته انقلابات پرولتری در جهان آغاز و به یاری انقلاب روس بشتابد و در پرتو یاری های آنان، انقلاب روس هم به نوبه ی خود به فرجامی برسد و بر این اساس، پس از شکست انقلاب آلمان و مجارستان است، که از روی داد ضربتی انقلاب پرولتری در اروپا نومید شده، با ارائه طرح نپ و باز گذاردن ابتکارات محدود بورژوائی، به مبارزه با فلاکت می پردازد تا به توان از سرخورده گی کارگران و دهقانان و روی گرداندن آنان از انقلاب و سوسیالیسم جلوگیری نمود.

اگر تز لنین، پیش از شکست انقلاب آلمان و پس از شکست انقلاب آلمان، هم چنان مقاومت انقلابی بود، تا زمان انقلابات پرولتری در اروپا فرا رسد، تز تروتسکی تداوم جنگ بود و باور داشت که انقلابیون روس باید به جنگ در اروپا ادامه دهند تا به شیوه فرانسوی پیام آور انقلاب سوسیالیستی باشند و انقلاب سوسیالیستی را گسترش دهند. زیرا پس از روی داد انقلاب بورژوائی در فرانسه، چه در دوران انقلاب و چه پس از سرکوب انقلاب و فرمان روائی ضد انقلاب، ناپلئون به عنوان پرچم دار کشورگشائی و میراث خوار انقلاب، با برچیدن حکومت های پادشاهی و بساط فئودالی، در حلقه ای از کشورهای اروپائی، خواسته و ناخواسته، پیام انقلاب ژوئیه را گسترش می دهد.

تز تروتسکی در جریان جنگ داخلی روسیه، دایر بر انتقال جنگ به خاک دشمن از تز جنگی ناپلئون الهام می گرفت که می گفت به ترین شیوه ی جنگیدن، انتقال جبهه ی نیرد است به خاک دشمن! گسترش سوسیالیسم در پرتو ادامه ی جنگ در  درون کشورهای بورژوائی اروپا!

با آغاز جنگ دوم جهانی هم که چند ماهی پیش از ترور جنایت کارانه ی تروتسکی  روی داد،  وی همین تز را به نحو دیگری تکرار می نماید که  کارگران علیه دولت های خودی به پا می خیزند و جنگ برون مرزی را به جنگ طبقاتی درون مرزی مبدل می سازند. زیرا کارگران  همه ی کشورها منافع مشترک دارند و نمی توانند با هم در ستیز باشند.

دو دهه پس از پایان جنگ، در اوج جنگ سرد و جنگ ویتنام، که نیم میلیون نظامی آمریکائی را به خود مشغول داشت، فیدل کاسترو و ارنستو چه گوارا به عنوان رهبران انقلاب کوبا هم بر آن بودند که علیه امپریالیسم ویتنام های دیگری بر پا کنند و با جنگ های پارتیزانی انقلاب را در آفریقا و آمریکای لاتین گسترش دهند  

۴ ــ چشم انداز کنونی

در ارزیابی از توازن قوای انقلاب و ضد انقلاب در پهنه ی گیتی، در چشم انداز دوران پس از زوال اردوگاه سوسیالیستی پیشین و رشد پدیده ی سرمایه داری در دو کشور چین و ویتنام که در ظاهر امر بر موضع کمونیستی باقی مانده اند، با چیره گی هر چه بیش تر امپریالیسم آمریکا بر بازارهای جهانی و نفوذ هر چه بیش تری در اقتصاد چین و ویتنام، و برتری جناح های انگلی تر سرمایه داری در پرتو سیاست های نئولیبرالیستی بر اقتصاد جهانی، و یورش نظامی سازمان یافته به رژیم های به اعتبار سیاسی ناوابسته، مجال کم تری برای تنفس  تک جوش های انقلابی و رژیم های انقلابی باقی می ماند.

در چنین شرایطی با توجه به بی تفاوتی طبقه ی کارگر کشورهای صنعتی نسبت به امر انقلاب، دولت های امپریالیستی  به سرکرده گی امپریالیسم آمریکا تلاش دارند هر چه شتابان تر انقلابات و جنبش های انقلابی را در هر گوشه ی جهان براندازند و جنبش های انقلابی را در هم شکنند. تجربه ی  دهه ی جاری حکومت های چپ گرای، برزیل،  ونزوئلا و بلیوی و پیش از آن ها، شیلی دوران آلنده، یا نیکاراگوئه ی دهه ی هشتاد در آمریکای لاتین هر آینه نشانی از این حقیقت را در بر دارد. اگر چه پای بندی دولت های چپ گرای آمریکای لاتین  به شیوه ی حکومتی بورژوائی و بنای سوسیالیزم بر فراز کارگران و شهروندان هم به نوبه ی خود، در این ناکامی ها، نقش به سزائی دارد. برای نمونه حزب کارگران برزیل، پس از کسب مقام ریاست جمهوری در یک انتخابات آزاد، به جای بسیج توده ای و به میدان آوردن کارگران، زحمت کشان، بی کاران و تهی دستان خانه به دوش، برای فشار به مجلسی که در کنترل نداشت با پرداخت رشوه به خرید شماری از نماینده گان میانه رو و لیبرال پرداخت تا به برقراری کمک های اجتماعی به یک جمعیت ده، پانزده میلیونی رای دهند و همین نماینده گان دیرتر به افشای قضیه پرداختند.     

  کند و کاوی در این تازه ترین تجربه ها و بازماندن رژیم های چپ گرای  آمریکای لاتین از سمت گیری سوسیالیستی، روشن می سازد که هر چند در سایه هژمونی و اختاپوس سرمایه داری،  پای داری در برابر فشارهای اقتصادی و مالی شدنی باشد، اما امکان گذار سوسیالیستی و بنای ساختمان سوسیالیسم به معنای واقعی تا چه اندازه در یک کشور و یا جزایر کوچک سوسیالیستی محاصره در حلقه های سرمایه داری دشوار خواهد بود  و  فراروئی یک انقلاب سیاسی به یک انقلاب اجتماعی با زیرساخت سوسیالیستی در برابر چه مسائلی قرار دارد؟ و اگر دشواری راه پیمائی سوسیالیستی در یک کشور، یا حتا چند کشور حاشیه ی سرمایه داری و کم تر پیش رفته،  کم تر از قله نوردی فردی نباشد، بی گمان در  مجموعه ای از کشورهای صنعتی و یا نیمه صنعتی ــ نیمه کشاورزی، میزان امکان پذیری و شدنی بالاتری را داراست.

 با این وجود، باید گفت که جهان در دگرگونی و شدن است. هم می توان در پرتو تداوم مبارزه ی طبقاتی نظام سرمایه داری  را در هر شرایطی به چالش کشید و هم این که تهاجم نظامی امپریالیستی را هم چون جنگ ویتنام ناکام ساخت و تجاوز امپریالیستی و دست نشانده گان شان را در هم شکست و از میدان به در کرد و هم این که برتری کنونی امپریالیسم و ضد انقلاب جهانی و بی تفاوتی نسبی طبقه ی کارگر کشورهای صنعتی  نسبت به امر انقلاب نمی تواند ابدی باشد و در دراز مدت پای دار بماند!

درست است که سرمایه داری انکشاف همه جانبه تری یافته و می تواند با بازخرید هر چه بیش تر بخشی از پرولتاریا در درون و برون مرزهای خود، به انقلابات پرولتری مهار بیش تری بزند، اما از یک سوی شکاف طبقاتی در همه ی کشورهای سرمایه داری و پیرامون سرمایه داری،   ژرفای بیش تری می یابد  و هم این که با توجه به تکامل و گسترش رسانه های الکترونیکی مدرن، نیروهای انقلابی پراکنده در جهان امکان یافته اند، که انحصار بورژوازی بر رسانه های جمعی را دور زده، با بهره مندی از رسانه های اجتماعی، هم دیگر را دریابند، خود را منسجم  سازند و پیام خود را آسان تر از گذشته به دیگران  برسانند و یا با آنان بر سر مسائل مبارزاتی  و فرایند پیش برد آن  به گفت و گو بنشینند.

با این وجود مادام که انقلاب سوسیالیستی در چند کشور صنعتی بزرگ در چشم انداز نباشد، کمونیست ها و طیف های گوناگون هواداران سوسیالیسم نمی توانند به این بهانه فرصت های  طلائی را از دست داده، از فرایند انقلاب در یک کشور روی گردان باشند و یا بنای سوسیالیسم در یک کشور را رها ساخته، تعویق بر محال کنند و در انتظار دوران طلائی روز شماری کنند.  

در خور توجه این که مبارزه ی طبقاتی و جوشش طبقاتی در ژرفای خود در تکاپو است  و مبارزه ی طبقاتی در هیچ شرایطی تعطیل بردار نیست و کارگران، زحمت کشان شهر و روستا و طیف نیروهای مبارز و عدالت خواه، نمی توانند دست روی دست بگذارند،  تسلیم شرایط تحمیلی دشمن شوند و از فراخواندن توده ها به انقلاب باز مانند!  بی گمان باید بسی کند و کاوید و  کوشش نمود تا به توان رهی برگشود. زیرا چشم انداز هم چنان انقلاب اکتوبر است.

۵ ــ ارزیابی از زوال سوسیالیسم اردوگاهی

در ارزیابی از شکست انقلاب های سوسیالیستی، به ویژه زوال اتحاد شوروی پیشین، که  طی چهار دهه ی نخست، با وجود همه ی فشارهای سیاسی، نظامی و اقتصادی و برقراری تحریم های دامنه دار کشورهای سرمایه داری و تن دادن به رقابت های سنگین تسلیحاتی و نظامی، در برابر  جنگ داخلی و یا تهاجم فاشیستی از پای در نیامد و توانست جنگ با ضد انقلاب داخلی و پشتیبانان خارجی را با کامیابی از سر بگذراند و تهاجم آلمان فاشیستی را در هم شکسته، در فرایند پیروزی در جنگ ضد فاشیستی، به یاری مبارزان ملی،  کارگری  و ضد فاشیستی در کشورهای همسایه پرداخته، فراتر از  کشورهای همسایه، در طی سه دهه ی پس از جنگ، در پنج قاره ی زمین یک قطب انقلابی نیرومند بر پا کند؛ پرسیدنی است که چرا به عنوان یک ابرقدرت در مرکز ثقل این بلوک انقلابی، نتوانست به عنوان بدیل سرمایه داری پای دار مانده، نظم جهانی سوسیالیستی را جای گزین نظم جهانی بورژوائی سازد و پس از هفتاد سال در میدان رقابت  جنگ سرد از پای درآمد؟

در برابر این پرسش، چه پاسخی می توان داد؟  بی گمان بدون پاسخی درست به این چرائی، نمی توان دید روشنی از انقلاب سوسیالیستی و فرایند سوسیالیسم و ساختمان سوسیالیسم در آینده ی دور و نزدیک در پیش روی داشت. پاسخ روشنی به این پرسش،  برای ما، کمونیست های ایرانی، که هم چنان در پی سرنگونی رژیم سرمایه داری و ایدئولوژیکی جمهوری اسلامی در اندیشه ی بنای یک کشور سوسیالیستی هستیم، اهمیتی دو چندان دارد.  

در طی سه دهه ی گذشته، هم از جانب هواداران سوسیالیسم و هم از جانب آوازه گران سرمایه داری به این مساله پرداخته شده  و چرائی شکست سوسیالیسم و زوال اردوگاه سوسیالیستی و روی گردانی کارگران و زحمت کشان از سوسیالیسم را از زوایای گوناگون بررسی نموده اند.

ــ شماری از اندیشه پردازان راست گرا در سمت تندروترین  آوازه گران نظام سرمایه داری و سینه چاکان امپریالیسم،  از پایان تاریخ،  جاودانه گی نظام سرمایه داری و سیاست بازار آزاد مبتنی بر رقابت دم می زنند و نظام سوسیالیستی  را بدیلی یا رقیبی، برای نظام سرمایه داری نمی دانند. به باور آنان سوسیالیسم مقوله ای است به تاریخ پیوسته و بدون بازگشت!

ــ شماری از روشن فکران ناراضی کشورهای اردوگاهی، با استناد به سبک حکومت و شیوه ی اداره ی امور در این کشورها، که رهبران حزبی و دولتی با چماق امنیتی هیچ گونه انتقادی را بر نمی تافتند و مخالفان فکری و حزبی خود را از هر سنخ به زندان می افکندند و نیز بخشی از روی گرداننده گان از سوسیالیسم، بر این ادعا هستند که برقراری  بهشت سوسیالیستی دایر بر برابری همه ی انسان ها سرابی بیش نیست و رژیم های کمونیستی برای تحقق این بهشت زمینی در وادی توهم، جنایت می افریدند. جنایت  در وادی توهم  یا به گفته ی طبری در "کژراهه ای" فریبنده!

ــ طیف گسترده ای از هواداران سوسیالیسم وباورمندان به نظام سوسیالیستی هم با انکار سوسیالیستی بودن کشورهای اردوگاهی، آن ها را در شمار کشورهای سرمایه داری ارزیابی می کنند و انگار نه انگار که در طی هفت دهه در  سده ی بیستم انقلاب هائی روی داده باشد و جهانی به هم ریخته باشد! چه آن گاه که انقلاب های پی در پی جهان را به لرزه در می آورد و چه آن  گاه که شعله های امید فرو می نشست و خاکستر اندوه بر جای ماند!

ــ در توجیه این شکست و این آوار سنگین، انبوهی از هواداران سوسیالیسم و اردوگاه سوسیالیستی پیشین از نقش سازمان های جاسوسی غرب دم می زنند و از خیانت بارز گورباچف، شواردزنادزه و یلتسین، بدون این که برای بی تفاوتی توده ی شهروندان، کارگران و جمعیت های میلیونی احزاب کمونیست در این کشورها پاسخی داشته باشند. البته پیش نهاد واگذاری آلمان دموکراتیک، به آلمان فدرال از جانب آنان، در برابر دریافت یاری های اقتصادی و نقشی در بازار غرب  برای غلبه بر بحران شدیدی که سرتا پای نظام را در  برگرفته بود،  یا سرمایه گذاری دراز مدت کشورهای غربی درلهستان برای ادامه ی اعتصابات کارگری کمرشکن که از کانال کلیسای کاتولیک انجام می گرفت، یا آوازه گری غرب در دوران جنگ سرد علیه کشورهای اردوگاهی و نقش رادیوی آزاد اروپا و صدای آمریکا مساله ی در خور انکاری نیست. 

ــ یکی از دلایل مهم زوال اتحاد شوروی پیشین و کشورهای اردوگاهی را ادامه ی  جنگ سرد می دانند که با قدرت یابی کمونیست های چک و اسلواکی  در سال چهل و هشت رسمیت یافت و با تجزیه ی آلمان به دو کشور و برلین به دو بخش به اوج خود رسید و چهل سال دوام یافت. هر چند مقدمات جنگ سرد، از پیش آماده بود و می توانست بر سر تاخیر در تخلیه آذربایجان ایران از قوای شوروی و یا قدرت یابی پارتیزانان کمونیست در یونان که شهر آتن را در کنترل داشتند، آغاز شود. در پیوند با چهار دهه جنگ سرد، به درستی استدلال می شود که اتحاد شوروی پیشین در بردارنده ی پانزده کشور اروپائی و آسیائی، در پرتو سیاست سوسیالیسم در یک کشور از پای در نیامد. اما آن هنگام که به عنوان یک ابرقدرت به قطب جهانی مبدل شد، زیر بار هزینه ی جنگ سرد از پای درآمد. زیرا در شرایطی که هزینه ی نظامی و اوازه گری جنگ سرد را به عنوان یکی از دو ابرقدرت جهانی  بر دوش می کشید، برای تامین آن می بایستی از اجرای سرمایه گذاری های داخلی و برنامه های توسعه ی داخلی کوتاه آمده و یا روی گردان شود و از اجرای شماری از طرح های مهم صرف نظر کند.

در فراهم آمدن زمینه ی جنگ سرد، استالین و مشاوران اش،  به ویژه مولوتف در سمت وزیر امور خارجه،  در پیوند با مسائل جنگ، مرتکب دو خطای بزرگ شدند. نخست این که پس از آزادی برلین اجازه دادند  نیروهای متفقین وارد برلین شده و با اشغال بخش غربی برلین این شهر را دو پاره  سازند و دوم این که از سیاست تبدیل آلمان به یک کشور بی طرف غیر نظامی از نوع ژاپن و اتریش روی برگرداندند و بر سیاست غرب دایر بر تقسیم آلمان و موقعیت دوفاکتوی برلین غربی مهر تائید زدند. مهر تائیدی که زمینه ساز تداوم جنگ سرد و پاشنه ی آشیل سوسیالیسم شد. به جنگ سرد غرب و شرق، جنگ ایدئولوژی مسکوــ پکن را هم باید افزود که گسست روابط اقتصادی، سیاسی و بازرگانی را در پی داشت. تشدید وخامت ایدئولوژیکی که هم چون جنگ شیعه و سنی از دو قطب بزرگ کمونیستی جهان، دو دشمن سوگند خورده ساخت، به نوبه ی خود جهان سوسیالیستی را از جهش و توسعه ی اقتصادی باز داشت و چه بسا پاسخ گوئی به نیازهای جمعیت میلیاردی چین شکوفائی اقتصادی و کشورهای اروپای خاوری را هم به هم راه چین به ارمغان می آورد.   

اگر چه تداوم جنگ سرد به تنهائی سرنوشت اردوگاه را نمی توانست رقم بزند، اما نگاهی گذرا به هزینه های جنگ سرد و هزینه رقابت با چین، تائیدی است بر سنگینی بار هزینه ی هم بسته گی با نیروهای انقلابی و نیز نقش ویران گر جنگ سرد!

کمک هزینه ی جنگ آزادی بخش چین و کمک های میلیاردی به بازسازی آن در اجرای نخستین برنامه ی پنج ساله ی این کشور! تامین بخشی از هزینه جنگ کره و بازسازی ویرانه های ناشی از جنگ با آمریکا! تامین بخشی از هزینه ی سی ساله ی جنگ ویتنام، یا انگولا! کمک هزینه ی میلیاردی سی ساله به کوبا که سالانه به چهار و نیم میلیارد  دلار سر می زد. یا هزینه ی جنگی منجلاب افغانستان و نیز کمک های نظامی و اقتصادی بلاعوض یا وام های بلند مدت به کشورهای مصر، سوریه، اتیوپی، سومالی، یمن، الجزایر، سودان و ... با همه ی این ها، زوال کشورهای سوسیالیستی را نمی توان تنها به حساب جنگ سرد نوشت. زیرا روی گردانی از سوسیالیسم از بار رقابت تسلیحاتی نکاسته و هم اکنون، روسیه ی سرمایه داری در رقابت با آمریکا و پیمان ناتو  و کشورهای اردوگاهی پیشین که به پیمان ناتو پیوسته اند، به مراتب قزون تر از دوران جنگ سرد در باتلاق رقابت نظامی فرو رفته اند. 

ــ هم دشمنان نظام سوسیالیستی و هم دوستان نظام سوسیالیستی، هر دو گروه بر سر یک مساله،  دیدگاه یگانه ای دارند که  بازدهی کار در کشورهای سرمایه داری، نسبت به بازدهی کار در کشورهای اردوگاهی،  برتری کمی و کیفی آشکاری را نشان می دهد. اگر چه در کشورهای اردوگاهی تلاش هائی به کار بسته می شد تا با پرداخت پاداش های مادی، بین کارگران و کارفرمایان  در یگان های اقتصادی و خدماتی نوعی رقابت کاری ایجاد نمایند اما این تلاش ها هرگز به جائی نمی رسید.  زیرا با سیستم موجود و سبک کار دیوان سالاری فرمان روا بر سیستم هم خوانی نداشت. این جا است که می توان یکی از دو مولفه ی اصلی زوال اردوگاه سوسیالیستی  و روی آوردن دو کشور چین و ویتنام به شیوه های سرمایه داری برای به حرکت در آوردن چرخه ی کند اقتصاد، دست یابی به فن آوری مدرن  و سیاست صنعتی کردن کشور  دست یافت و در کنار نامناسب بودن شیوه ی حکومت و سبک کار اداره ی کشور، بر نامناسب بودن چه گونه گی روال اقتصادی تاکید نمود  و این دو مولفه را دلیل اصلی شکست سوسیالیسم و زوال اردوگاه دانست.    

۶ ــ شکست اقتصادی  

 در کشورهای غربی در پرتو سیاست رقابت آزاد، یا آزادی رقابت، کارفرمایان می توانند با ارزیابی مداوم از کار کارگران و کارکنان، آنان  را به کار بیش تری وا دارند  و مزایای اشتغال به کار و بیم از چماق بیکاری که بر سر کارگران و کارکنان سایه افکنده، کارگران و کارکنان شاغل را وا می دارد، برای حفظ موقعیت خود  با توان بیش تری به کار بپردازند و در نقطه ی مقابل، در  کشورهای سوسیالیستی به سبب تعهد دولت به اشتغال همه گانی و  تامین زنده گی همه ی شهروندان، کارگران و کارکنان بخش های گوناگون اقتصادی تن به هم کاری آن چنانی نمی دهند و بازدهی کار در سرنوشت شان نقش چندانی ندارد.

این تفاوت بارز بازدهی کار، که در میزان میلیونی  با یک حساب سرانگشتی، در تولید ناخالص ملی سر به ارقام نجومی می زند،  در کسب بازار به مراتب مهم تر است. زیرا در نظام سرمایه داری هر یگان اقتصادی، برای دست یابی به بازارهای تازه  و یا نگه داری بازارهای خود، تلاش دارد کیفیت کالاهای تولیدی و خدماتی خود را مرتب بالا برده، رضایت مصرف کننده گان را جلب نموده، از رقیبان پس نماند. اما در کشورهای سوسیالیستی چنین رقابتی و چنین توجهی وجود خارجی نداشت. زیرا کالاها و خدمات تولیدی بدون رقیب، پیشاپیش از بازار تضمین شده ی داخلی،  یا کشورهای اردوگاهی برخوردار بودند و بنجل ترین کالاها هم خریدار و مشتری داشتند. خریداران و یا مشتریانی که در صف می ایستادند و یا در لیست انتظار روزشماری می کردند.  

در سنجش دو نظام اقتصادی، هواداران سرمایه داری از جادوی رقابت و نقش جادوگر بازار دم می زنند و مقوله ی عرضه و تقاضا که  کنترل کننده ی خود به خودی بازار است. آن گاه که بر میزان تقاضای کالا و خدمات افزوده می شود کالا و خدمات  بیش تری تولید و عرضه خواهد شد و یگان های دیگری به راه خواهد افتاد و آن گاه که بازار از کالائی انباشته می شود، تولید کننده گان به کالای دیگری روی می آورند که برای آن تقاضا موجود است. البته این بحث کلاسیک ها بود و امروزه در پی رواج شیوه های مدرن آوازه گری بازرگانی، دامنه ی نیازها را مرتب بالا می برند، کالاهای تازه تری عرضه می دارند  و حتا  کالاهای غیر ضروری را هم به کالای ضروری و نیاز بازار مبدل می سازند.

در سیستم برنامه ریزی، نیازی به ایجاد بازارهای تازه و کالاهای تازه و یا غیرضروری در میان نیست و تلاش می شود تولید و مصرف  را در مرز نیازهای یک جامعه در کنترل داشته باشند. بر این سیستم دو ایراد اساسی وارد است. نخست این  که به ذائقه  و خواست مصرف کننده توجه چندانی ندارند، دوم این که هر گونه دگرگونی در خط تولید و جا به جائی کارگران و کارکنان به خط تولید تازه و یا یگان های تازه ی تولیدی و یا خدماتی و پاسخ به نیازهای فوری جامعه، یا چشم انداز نیازهای آتی،  نیازمند گذر از سلسله مراتب اداری دیوان سالاری فرمان روا بر کشور است که چنین گذری را دشوار می نماید.

 اگر چه سران و مدیران اقتصادی کشورهای اردوگاهی و هواداران نظام سوسیالیستی، هم واره از مزایای اقتصاد مبتنی بر سیستم برنامه ریزی دم می زدند و از نارسائی و ناتوانی آقتصاد بازار آزاد  و از بحران های متناوبی  که دهه به دهه ارکان جامعه را در هم می ریزد. به ویژه پس از بحران دهه ی سی سده بیستم  که آمریکا و اروپا را به لرزه درآورد و رشد پدیده ی فاشیسم را با خود داشت و  یا بحران دلار دهه ی هفتاد که در هر دو مورد اتحاد شوروی پیشین یک استثنا بود. 

هواداران نظام برنامه ریزی به درستی انتقاد می کنند که رقابت یعنی تشدید  بهره کشی، بازار آزاد  و کنترل وابسته به بازار آزاد و عرضه و تقاضا، یعنی رقابت تولیدی و تولید کالاهای بی مصرف و ایجاد نیازهای کاذب، ویرانی بیش تر محیط زیست و تداوم بحران هایی که دهه به دهه  روی می دهد و هر بار خانه خرابی، ورشکسته گی شرکت های کوچک و بزرگ  و بی کاری بخشی از کارگران و زحمت کشان ر ا در پی دارد و فربه شدن اندک شماری از کلان سرمایه دارانی که سرمایه داران کوچک تر و خرده تولید کننده گان را می بلعند و یا از میدان به در می کنند!

در خور توجه این که با زوال اردوگاه سوسیالیستی و روی آوردن جمهوری های پیشین سوسیالیستی به بازار آزاد برای پاسخ گوئی به بحران اقتصادی، که به زوال این کشورها شتاب بخشید، مساله ی دیگری مطرح شد که به نوبه ی خود تازه گی داشت. بحران اقتصادی در پرتو برنامه ریزی و یا ناتوانی اقتصاد برنامه ریزی در برابر بحران اقتصادی!

اگر در چهار چوب اندیشه ی مارکسی به این قضیه بنگریم این پرسش خودنمائی می کند که آیا زیرساخت اقتصادی در کشورهای اردوگاهی سرمایه داری بود و روبنای سوسیالیستی با این زیربنا نمی خواند؟ یا اقتصاد سوسیالیستی همان گونه که ادعا می شود پاسخ گوی بحران ریشه دار و مزمن جاری نبود و یا این که سیستم برنامه ریزی در این کشورها لنگ می زند.  

اگر چه هواداران بازار آزاد، از شکست سیستم برنامه ریزی و اقتصاد دولتی دم می زدند. اما حقیقت عریان تری که خود را نشان داد این بود که هیچ کدام از این کشورها، در چهارچوب یک برنامه ی اقتصادی، به مفهوم واقعی برنامه ای حرکت نمی کردند و اقتصاد آنان، یک اقتصاد پادگانی، دیکته شده از بالا بود با عداد و ارقامی بر روی کاغذ و  سلسله مراتب گزارش دهی نادرست، نه یک اقتصاد برنامه ای تدوین شده با مشارکت سازمان یافته ی کارگران، زحمت کشان و دیگر شهروندان برای پاسخ گوئی به نیازهای جامعه! و آن چه که پس از زوال اردوگاه سوسیالیستی بر همه گان اشکارتر شد، نشان از شکست این گونه اقتصاد برنامه ای را با خود داشت.              

چه تجربه ی اتحاد شوروی پیشین، چه تجربه ی چین سرخ دوران مائوــ چئون لای، و چه تجربه ی پنجاه ساله ی کوبا و کره  شمالی نشان می دهد که اگر پای داری یک انقلاب در برابر فشارهای سیاسی، نظامی و بازرگانی امپریالیستی ممکن باشد این پای داری آن گاه در خور ارزش گذاری است که با بنای ساختمان سوسیالیسم و ایجاد جامعه ی رفاه هم راه باشد. پای داری صرف و بدون ساختن زیربنای سوسیالیستی برای نیل به تولید انبوه و جامعه ی رفاه، تنها خانه خرابی کارگران و زحمت کشان را به دنبال دارد و روی گردانی توده ها از سوسیالیسم و بی تفاوتی سیاسی نسبت به سرنوشت و آتیه!.

 نباید فراموش نمود که جامعه ی سوسیالیستی، جامعه ی مبتنی بر تقسیم فقر و فلاکت نیست. جامعه ی سوسیالیستی تنها می تواند یک جامعه ی رفاه باشد و رفاه  اجتماعی هم تنها و تنها درپرتو فراوانی و انبوهی تولیدات و فراورده های مادی میسر است. نمی توان ادعای سوسیالیستی نمود و کارگران و زحمت کشان را در تنگ دستی و گرسنه گی نگه داشت.

در شرایطی که کارگران شاغل در کشورهای پیش رفته ی سرمایه داری، در پرتو مدرنیزه شدن روز افزون ابزارهای تولیدی و افزایش تولید ناشی از آن، از  رفاه نسبی، محدودیت زمان کار، مرخصی سالانه، آزادی و امکان تامین هزینه ی مسافرت و بهره مندی از خودرو شخصی  و سکونت گاه مناسب برخوردارند، نمی توان کارگران را در کشورهای سوسیالیستی در افلاس نشاند و به هم راه دیگر شهروندان، ساعت ها در صف دریافت جیره غذائی، یا کفش و پوشاک و وسایل ضروری منزل به ناچار سر پا نگه داشت و آنان بدون چشم اندازی به آینده، با اوج گیری دامنه ی رکود و بحران اقتصادی پی آمد آن در دهه ی هشتاد، که وعده داده بودند شوروی  وارد فاز  کمونیستی خواهند شد، شاهد سیر نزولی زنده گی خود باشند.  

در پی روی داد انقلاب اکتوبر، دولت شوروی سوسیالیزه کردن کشاورزی را با صنعتی کردن، هم زمان پیش می برد اما سیاست صنعتی کردن کشور هرگر به فن آوری آن چنانی که انکشاف صنعتی را به دنبال داشته باشد نرسید. از میان ده ها شاخص مهم تولیدی، که انقلاب صنعتی سده ی بیستم را رقم زد و انقلاب الکترونیکی را به ارمغان آورد، اتحاد شوروی پیشین به عنوان یکی از دو ابرقدرت جهانی، در طی این هفتاد سال به استثنای فضا و صنایع نظامی که آن هم در برابر پرسش است، به فن آوری نرسید و در هیچ کدام از رشته های مهم خودروسازی، نساجی، ساختمان، داروسازی، شیمیائی، الکترونیک، الکتروتکنیک، کشتی سازی، راه آهن، صنایع غذائی، یا کشاورزی و دام پروری توانائی رقابت نداشت و در پیوند با "کومکن" بازار مشترک کشورهای اردوگاهی که در رقابت با بازار مشترک اروپای غربی ایجاد شده بود، حتا  پاسخ گوی نیازهای بازار داخلی هم نبودند تا چه رسد به ایفای نقشی در رقابت جهانی!  

در میان این ده شاخص صنعتی، هم به اعتبار نقش بازرگانی  و هم به اعتبار اشتغال افزائی و رشد طبقاتی پرولتاریا در صنایع مدرن، باید بر صنعت خودرو سازی انگشت گذاشت. زیرا خودرو سازی از نیمه ی دوم سده ی بیست همان نقشی را ایفا می نماید که صنعت پارچه بافی در سده ی نوزده! و به همین دلیل هم هست که مارکس در کاپیتال، در بیان ترم های اقتصادی،  به ویژه در بیان ارزش اضافه و کار ارزش افزا، مرتب از صنعت پارچه بافی مثال می زند.

در اهمیت انکشاف صنعت نساجی که  با اختراع ماشین های ریسنده گی و بافنده گی  در نیمه ی دوم سده ی نوزده به اوج خود می رسد، از یک سوی، گسترش بازار است و جنگ های خونین استعماری برای دست یابی انحصاری به بازارهای نویافته و مواد خام صنایع نساجی، به ویژه پنبه، کتان، کنف و مواد صمغی،  که رواج دوباره ی برده داری در عصر جدید را به هم راه دارد. برده داری نوینی که با اسارت و گسیل اجباری میلیونی رنگین پوستان آفریقائی به عنوان اسیر جنگی  و انتقال به سرزمین های نویافته در قاره ی آمریکا برای کار در مزارع پنبه شکل می گیرد! و از سوئی دیگر، در پرتو انکشاف این صنعت  قوام  طبقاتی کارگران در انگلستان، فرانسه و ایالت های نواستقلال آمریکا  و خروش طبقه ی کارگر است، در برپائی اعتصابات کارگری برای به بود شرایط کار، کاهش ساعات کار روزانه و افزایش حقوق و دستمزد!

اگر چه اتحاد شوروی پیشین، کشورهای اروپای خاوری و چین، پس از روی داد انقلاب به سیستم برنامه ریزی متمرکز روی آوردند و هر کدام به نوبه ی خود با برنامه های پنج ساله، در جهت صنعتی کردن کشور و تجهیز صنایع  دست به اقدامات دامنه داری زدند، اما همه ی این اقدامات به سبب بیگانه بودن با نیازهای بازار، بیگانه بودن با مصرف کننده گان و فن آوری ناچیز، نه در صنایع ماشین سازی در کلیت اش و نه در صنعت ویژه ی خودروهای سواری و باری نتوانست به جائی برسد و در شرایطی که خودروهای ساخت آمریکا، المان، ژاپن، فرانسه، بریتانیا، ایتالیا و سوئد جهان را در می نوردید  و هر ساله در پرتو فن آوری های تازه، مدل های تازه تری به بازار عرضه می داشتند  و خیابان های شهرهای غربی، که در تلویزیون های اروپائی به تماشا در می آمد جلوه ای بود از کلکسیون خودروهای گوناگون که شهروندان غربی سوار می شدند، صنعت ماشین سازی و خودرو سازی در اتحاد شوروی پیشین و کشورهای اردوگاهی درجا می زد. به همین نسبت پرولتاریای صنعتی هم در این کشورها از رشد باز ماند. پس از زوال کشورهای اردوگاهی، رنوی فرانسه خودروسازی داچیای رومانی را بازسازی کرد و فولکس واگن آلمان خودرو سازی اشکودا در جمهوری چک را خریداری و نوسازی نمود.  

آن هنگام که رهبران حزبی و دولتی و مقام های ارشد امنیتی و انتظامی اتحاد شوروی با مرسدس های مشکی و خودروها شیک و مدل بالای خارجی  در خیابان های مسکو رژه می رفتند، مسکویچ ها و بولگاهای سه تا سو نیم تنی وطنی را در خیابان ها باید هُل می دادند تا روشن شود!  اما گویا به اندیشه ی آنان راه نمی یافت موتور چند دست گاه از خودروهای خارجی را بشکافند تا به بینند چه آلیاژی دارند که در برابر سرما و گرما مشکلی ایجاد نمی کنند؟ گوئی در فرهنگ رهبران شوروی و دیگر کشورهای سوسیالیستی، رفاه رهبران مقوله ای است انقلابی و رفاه شهروندان مقوله ای است بورژوائی و سوسیالیسم را با جامعه ی رفاه و آسایش کاری نیست؟ به بیان روشن تر سوسیالیسم آنان یعنی ریاضت کشی کارگران و توده ی شهروندان!  

رهبران شوروی و به ویژه شخص "لئونید برژنف" که هجده سال زمام امور کشور را در دست داشت، مثل شاه ایران بر این باور بود که همه چیز را می توان با پول خرید. شاه می خواست تکنولوژی غرب را وارد کند و می گفت تکنولوژی(فن آوری) خریداری است و می توان از غربی ها خرید. برژنف هم می گفت تکنولوژی را می توان خرید. پوتین هم امروزه همین دیدگاه را دارد و پیش از برقراری تحریم ها، از شریک بازسازی صنایع روسیه دم می زد . به بیان روشن تر، برای پرهیز ازسرمایه گذاری های کلان در امر فن آوری، به خود وعده می دادند که غربی ها تکنولوژی را به آسانی در اختیار آنان بگذارند. و با این اندیشه های کودکانه،  کشور را از دست یابی به فن آوری امروزی باز  می داشتند. 

در ریشه ی بحران اقتصادی ژرفی که در آستانه ی زوال  کشورهای اردوگاهی را چون زمین لرزه به کام خود کشید،  شایان توجه است که نبض اقتصادی این کشورها در اتحاد شوروی پیشین می زد.  زیرا هم به لحاظ منابع صنعتی، که شصت در صد ذخایره شناخته شده ی جهان را در خاک خود نهفته دارد  و هم  به اعتبار جمعیت سیصد میلیونی پانزده جمهوری، بزرگ ترین تولید کننده و مصرف کننده ی کشورهای اردوگاهی به شمار می رفت و با باز ماندن اقتصاد این کشور از شکوفائی، اقتصاد دیگران هم در هم ریختند.

سهم بازرگانی اتحاد شوروی پیشین در اقتصاد جهانی در مرز شش در صد بود که با ارقام  صادرات نفت،  گاز، منابع کانی و تسلیحان نظامی رقم می خورد و با واردات کالاهای مصرفی، به ویژه گندم و گوشتو خوراک دام از دهه ی هفتاد که بهای نفت خام در بازار جهانی افزایش یافت، ارز ناشی از فروش نفت و گاز به مهم ترین منبع تامین ارز این کشور مبدل شد و با کاهش یک باره ی بهای نفت خام به میزان شصت، تا هفتاد در صد که ناشی از ادامه ی جنگ هشت ساله ی عراق و ایران و  ادامه ی رقابت قیمت شکنانه ی  نفتی ایران و کشورهای عربی حوزه ی خلیج فارس بود، اقتصاد نیمه جان شوروی از نفس افتاد.     

در شرایطی که بر اثر کاهش بهای نفت در بازارهای جهانی، اقتصاد بی جان شوروی که در دو دهه ی پایانی این رژیم به ارز ناشی از صدور نفت وابسته بود؛ آخرین نفس های خود را می زند و روبل های بی ارزش در دست شهروندان، بر اثر تشدید بحران اقتصادی روز به روز بی ارزش تر می شود، فرصت طلبانی چون گورباچف و یلتسین، میدان دار شده،  به عنوان پرچم داران بازار آزاد بر قفسه های خالی و کوپن های بی ارزش انگشت می گذارند و وعده می دهند با جاری شدن سیاست بازار آزاد،  قفسه ها پر خواهد شد. البته پر  شد  و هنوز هم پر است اما نه برای کارگران و زحمت کشان، که پولی در بساط ندارند برای قشرهای نوپای طفیلی که دست رنج هفتاد ساله ی کارگران و دهقانان را به سود خود مصادره نموده اند!

کارگران، زحمت کشان و دیگر شهروندان کشورهای اردوگاه سوسیالیستی می توانستند، سرکوب آزادی ها، نداشتن خودرو شخصی، نامناسب بودن مسکن، کم بود ارز مسافرتی و یا محدودیت و ممنوعیت مسافرت به کشورهای غیرسوسیالیستی را تاب آورند اما کم بود خوراک،  پوشاک، دارو  و دیگر نیازهای روزانه چه گونه می توانستند پذبرا باشند.  و هم از این روی  مردم لهستان، سه بار، در سه دهه، دهه ی شصت، هفتاد و هشتاد در اعتراض به کم بود مواد غذائی سر به شورش برداشتند و با وجود ممنوعیت قانونی اعتصاب، در دهه ی هشتاد دست به اعتصابات دامنه داری زدند که در جهان بازتاب گسترده ای داشت.  

پس از فروریختن دیوار برلین و ادغام آلمان دموکراتیک به عنوان پیش رفته ترین کشور سوسیالیستی جهان در آلمان فدرال، شهروندان این کشور، یک صد و هفتاد میلیارد مارک ذخیره داشتند که به هشتاد و پنج میلیارد مارک آلمان غربی مبدل شد، اما پیش از ادغام، در این کشور نه کالای مناسب و مورد نیاز شهروندان وجود داشت که مردم خریداری کنند و نه دولت سوسیالیستی سیاست جذب این پول های انباشته شده را داشت. از این روی بازار قاچاق، به ویژه بازار طلا و ارز  در همه ی کشورهای سوسیالیستی دایر بود و به سبب ناتوانی دولت در پاسخ گوئی به نیازهای مادی جامعه،  افزایش حجم پول، رشد تورم و بی اعتباری نرخ رسمی پول های رایج این کشورها، به ویژه روبل  را به نمایش می گذاشت.     

 ۷ ــ سوسیالیسم و دموکراسی   

رهبران اتحاد شوروی پیشین و دیگر کشورهای اردوگاه سوسیالیستی به هر بهانه ای از مارکسیسم ــ لنینیسم و دیکتاتوری پرولتاریا دم می زدند. مارکسیسم ــ لنینیسم  به عنوان ایدئولوژی جهان شمول طبقه ی کارگر و خط رهنمای نظام! آنان خود را مارکسیست لنینیست می دانستند  و  به برتری ایدئولوژی خود، نسبت به ایدئولوژهای بورژوائی و خرده بورژوائی  فخر می فروختند. به این اعتبار، این دولت ها، دولت های ایدئولوژیک به شمار می رفتند و به مثابه یک دولت ایدئولوژیک هیچ انتقادی بر نظام را بر نمی تافتند. امروزه سید علی خامنه ای، ولی فقیه رژیم آخوندی شیعه در ایران  هم این موضع را دارد و می گوید نظام ما اسلامی است و اصل بقای نظام است، اگر مخالف هم هستید، در حفظ نظام بکوشید و برای عزت اسلام و بقای نظام در انتخابات شرکت کنید و به نامزدهای انتخاباتی رای دهید. منظور  از نامزدهای انتخاباتی هم  کسانی هستند که از صافی شورای نگهبان برگزیده ی  وی گذشته اند. مارکس از کاذب بودن ایدئولوژی دم می زند و لنین از سبز بودن زنده گی و آبی بودن ایدئولوژی! و شگفتا که چنین ایدئولوژی کاذبی را به مارکس و لنین نسبت می دهند.    

در کشورهای سوسیالیستی هم مانند کشورهای سرمایه داری،  دموکراسی خلاصه شده بود در انتخابات نماینده گی، آن هم کلیشه ای و گزینشی از بالا،  و هر زمان که انتخابات پارلمانی، یا شهرداری ها  برگزار می شد، نامزدهای انتخاباتی برای پارلمان و یا شهرداری ها، مانند نامزدهای حزبی برای شرکت در کنگره های حزبی می بایستی از صافی  دفتر سیاسی حزب می گذشتند و  وفاداری خود به حزب، دولت و دیکتاتوری پرولتاریا را به اثبات رسانده باشند.

اما دیکتاتوری پرولتاریائی مبتنی بر مارکسیست ــ لنینیست ادعائی کشورهای سوسیالیستی، اشتراک چندانی با دیکتاتوری پرولتاریائی مورد نظر مارکس و انگلس نداشت.  زیرا در هیچ یک از این کشورها حکومت در اختیار و یا کنترل کارگران و زحمت کشان نبود. یک قشر دیوان سالار دولتی و حزبی به کمک سازمان های امنیتی، نظامی و انتظامی رشته ی امور را در دست داشتند و به عنوان نماینده گان خودگزیده ی طبقه ی کارگر فرمان روائی می کردند.

دیکتاتوری پرولتری بر مبنای ارزیابی مارکس، دوران کوتاهی را در بر می گیرد و با چند دهه حکومت خودکامه ی شخصی یا موروثی تفاوت آشکاری دارد. زیرا  هنگامی که یک نظام در چنبره ی ایدئولوژیکی و یا خانواده گی  بدون رقیب گرفتار می آید، صاحبان ایدئولوژی خود به خود از مزایای ویژه برخوردار خواهند شد، حق امتیاز خواهند داشت و به آسانی و  راحتی حاضر به ترک پست و موقعیت خود نیستند. از این روی تنها استالین نیست که سی سال یک تنه بر حزب و دولت جوان اتحاد شوروی فرمان می راند و رقیبان احتمالی را به چوبه ی دار می بندد. یا خانواده ی کیم ایل سونگ نیستند که در کره ی شمالی بساط پادشاهی موروثی بر پا می دارند. یا برادران کاسترو که شش دهه است بر کوبا فرمان می رانند. برژنف هم تا هنگام مرگ از کرسی رهبری حزبی و دولتی اتحاد شوروی پائین نمی آید.  گوستاو هوزاک بیش از سی سال بر چک و اسلواکی پیشین فرمان می راند. ژوکف چهل و یک سال بر بلغارستان، هونیکر بیست و پنج سال بر آلمان دموکراتیک و چائوشسکو سی سال بر رومانی! انگار نه انگار که در این کشورها، چهره ی دیگری برای رهبری پیدا می شود.

در خوش بینانه ترین برآوردها،  شاید ده تا بیست در صد کارگران، دهقانان، آموزگاران  و کارکنان دولتی، به عضویت حزب در می آمدند. آن هم بخش اندکی از موضع آگاهی و آرمان خواهی سوسیالیستی و انبوهی از موضع فرصت طلبی برای کسب مقام و منزلت اداری یا اجتماعی! اما به استثنای سال های نخست پس از انقلاب که شور و حالی بر جامعه فرمان روا بود با  جا افتادن نظام، این کمینه ی ناچیز هم  نقشی در اداره ی سیاسی و حزبی کشور نداشتند تا چه رسد به اداره ی امور اقتصادی و اجتماعی!  به بیان روشن تر، در نبود دموکراسی، ایدئولوژی کاذب توجیهی است برای تداوم و بقای فرمان روایان خودکامه و گروه بندی های مافیائی، که به همه ی امور چنگ می اندازند و در نبود دخالت گری جمعی و توده ای  بیش تر در صدد  کسب منافع گروهی و بقای فرمان روائی خود هستند تا منافع کارگران و توده ی شهروندان!

در شرایطی که از گروه بندی های اجتماعی و سیاسی و احزاب رقیب خبری نیست و حق شهروندی و آزادی های اساسی پای مال می شود، بی تفاوتی توده ها، سرانجام به طغیان توده ای  مبدل خواهد شد و بساط رژیم را جمع خواهد کرد. از این دیدگاه سوسیالیسم آینده نمی تواند  از نوع گذشته  و سوسیالیسم اردوگاهی باشد. این سوسیالیسم تنها می تواند یک سوسیالیسم دموکراتیک کارگری به معنای واقعی باشد! سبک کار دموکراسی در عرصه ی سیاست، اقتصاد و برنامه ریزی، فرهنگی، هنری و اجتماعی!   

هم در فرهنگ سیاسی غرب و هواداران دموکراسی بورژوائی و هم در دیدگاه انبوهی از کنش گران انقلابی مخالف دموکراسی بورژوائی، آن گاه که از دموکراسی سخنی به میان می آید، همین الگوی غربی را نشان می دهند، صندوق های رای را و دموکراسی نماینده گی را! و آن هم تنها در حوزه ی سیاسی و نه در حوزه های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و هنری!

موضع هواداران دموکراسی بورژوائی و دفاع پرشور آنان از شیوه ی جا افتاده ی دموکراسی  نماینده گی روشن است. زیرا سیاست را به شیوه ی پیشینیان از جمله افلاتون(افلاطون) و ارستو(ارسطو)، از آن نخبه گان سیاسی می دانند و توده ی شهروندان را تنها شایسته ی مشارکت در انتخابات و رای دادن به نخبه گان سیاسی برای اداره ی کشور و جامعه!

 تردیدی نیست که این شیوه ی دموکراسی، یعنی دموکراسی  بر فراز سر شهروندان، نارسائی ها و  کاستی های خود را دارد و با برکنار ماندن شهروندان در اداره ی امور سیاسی و اجتماعی کشور نمی تواند یک دموکراسی توده ای و واقعی باشد. اما اگر مخالفت با این شیوه ی دموکراسی می تواند موجه باشد، مخالفت با دموکراسی در کلیت خود، فاجعه بار خواهد بود.

نارسائی دموکراسی بورژوائی، تنها در دموکراسی نماینده گی و گزینش نخبه گان سیاسی خلاصه نمی شود. در این شیوه ی دموکراسی، بیشینه ی شهروندان فاقد ابزار تولید و سرمایه،  از جمله انبوه کارگران و زحمت کشان شهر و روستا،از فرایند انتخابات بر کنارند، تنها در نقش ماشین رای ظاهر می شوند و  در اداره ی اقتصادی کشور نقشی ندارند و این سرمایه داران و نماینده گان برگزیده ی آنان هستند که سرنوشت اقتصادی جامعه را ورق می زنند. همین گونه است دیگر عرصه های اجتماعی، فرهنگی  و هنری! زیرا این سرمایه داران هستند که تصمیم می گیرند چه گونه بر بازار کنترل داشته باشند؟ چه کالاهائی را تولید و عرصه کنند و نه کارگران فاقد ابزار کار! حتا چه گونه گی سیاست هنری، فرهنگی و اجتماعی را هم سرمایه داران رقم می زنند.

نظام سوسیالیستی آتی در کشور ما، کشوری با رشد نا هم گون منطقه ای و وجود طبقات و گرایش های طبقاتی چندگانه، در درجه ی نخست و مقدم بر هر چیز، با احترام به حق رای همه گانی، باید مبتنی بر پلورالیسم سیاسی بوده و آزادی احزاب، انجمن ها، رسانه ها و اجتماع رسمیت داشته،  حقوق شهروندی به تمام و کمال و دخالت گری شهروندان در همه ی عرصه های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و هنری تامین شود. حزب کمونیست یا سوسیالیست به عنوان حزب کارگران و مزدبگیران در همه ی عرصه ها با دیگر احزاب رقابت نماید و نظام کشور هم واره متکی به پشتیبانی بیشینه ی شهروندان باشد.

فراتر از آزادی های سیاسی و دخالت گری در امر سیاسی و اداره ی کشور، مشارکت همه گان، به ویژه کارگران به عنوان تولید کننده گان اصلی در تنظیم برنامه ی اقتصادی و اقتصاد برنامه ای است. زیرا سوسیالیسم را تنها با اقتصاد شکوفا و جامعه ی رفا می توان بنا کرد. سوسیالیسم وابسته با صادرات تک محصولی و از جمله نفت خام،  مواد کانی یا کشاورزی همان گونه که دامن اتحاد شوروی پیشین،کوبا و  ونزوئلا را گرفت، ما را هم به جائی نخواهد رساند و برای حکومت آینده ی ایران  سوسیالیسم به بار نخواهد آورد. پیش شرط سوسیالیسم جامعه ی صنعتی و تولید انبوه در پرتو صنعت شکوفا استو  برنامه ریزی بر فراز سر شهروندان به جائی نخواهد رسد.برای نمونه  در ونزوئلا با وجود ذخایر غنی نفت و گاز برای تامین برق کشور، نیروگاه گازی نساخته، با هزینه ی چند میلیارد دلاری بر رودخانه ای سده بسته اند که به سبب خشک سالی توربین های اش هم از کار افتاده است. یا در برزیل کشوری با میلیون ها انسان درمانده و بی خان و مان، برای برگزاری مسابقات جهانی فوتبال و المپیک، بیش از پانزده میلیارد دلار هزینه می پردازند بدون این که از شهروندان همه پرسی کنند.

مجید دارابیگی

یک شنبه،   ۲۸ مهر ماه ۱۳۹۵ ، ۱۸ سپتامبر ۲۰۱۶